دیالکتیک تنهایی

ساخت وبلاگ
سنگ و سخت،ایستاده و ساکن،در حال،فرسودنم.دراز کشیده ام در اعماق باغچه ی خانه ی پدربزرگ،از پوستم علف و قاصدک روئیده است،بوی تعفنم خاک را خاکستر کرده است،از چشم هایم،تا حوض اشک و خون جریان دارد،کالبد ماهی ها پر از وحشت و استیصال شده است و پدر بزرگ دیگر در حیاط نمی شیند و از او فقط سایه ای مانده است،آنهم از امتداد درختی که با دست خودش کاشته بود.من دلتنگ شده ام،باغچه دلتنگ شده است،ماهی ها دلتنگ شده اند،هیچ کس به مهمانی ما نمی آید،خانه ما،تنها شده است و ساکنینش را تنها کرده است.​​​​​​شکوفه های یخ زده امیدواری،بر درخت پرتقال، مادربزرگ،زجرم می دهند،شیشه ها و آینه ها را با اسپری سیاه کرده ام،کف خانه گل های یاس مرده ریخته ام و شیشه مربای های خالی را با کرم های شب تاب پر کرده ام،بی حرف و بی اشتیاق اینجا خلوت کرده ام،از عالم و آدم در گریزم،حتی از دیدن تصویر خویش در آینه در هراسم.​​​​​​پی نوشت:ای سرنوشت، ازتو کجا می توان گریخت؟،من راهِ آشیان خود از یاد برده ام،یکدم مرا به گوشۀ راحت مرا رها مکن،با من تلاش کن که بدانم نمرده ام!فریدون مشیری​​ دیالکتیک تنهایی...
ما را در سایت دیالکتیک تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshaer205 بازدید : 68 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1402 ساعت: 14:00